کاف و واو است، چنانکه در مردک و پسرک. (المعجم ص 172). و در ص 182 آرد: حرف تصغیر و آن واوی است که بجای کاف استعمال کنند، چنانکه شاعر گفته است: چشم خوش تو که آفرین باد برو با ما نظری نمیکند ای پسرو. یعنی ای پسرک. و در ص 163 آرد: و آن جیمی است موصول به هاء بیان حرکت، چنانکه غلامچه و بادامچه و باغچه و سراچه
کاف و واو است، چنانکه در مردک و پسرک. (المعجم ص 172). و در ص 182 آرد: حرف تصغیر و آن واوی است که بجای کاف استعمال کنند، چنانکه شاعر گفته است: چشم خوش تو که آفرین باد برو با ما نظری نمیکند ای پسرو. یعنی ای پسرک. و در ص 163 آرد: و آن جیمی است موصول به هاء بیان حرکت، چنانکه غلامچه و بادامچه و باغچه و سراچه
یکی از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: آن است که حرف مزید بدان پیوندد، و اصل این اسم از نوار است رمیدن و آتش را بهمین معنی نار خواندند که در التهاب مضطرب و رمنده باشد. و گویند امراءه نوار، زنی پارسا و رمنده از فواحش و چون این حرف از خروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدو مرتبه دورتر می افتد آنرا نایر خواندند. و این معنی ابومسلم بشاری که یکی از فحول شعراء عجم بوده است روایت میکند. و باشد که حرف نایر متکرر گردد و دو و سه نایر باشد چنانکه در اصناف قوافی بیان کنیم. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 202). و رجوع به نایر شود
یکی از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: آن است که حرف مزید بدان پیوندد، و اصل این اسم از نوار است رمیدن و آتش را بهمین معنی نار خواندند که در التهاب مضطرب و رمنده باشد. و گویند امراءه نوار، زنی پارسا و رمنده از فواحش و چون این حرف از خروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدو مرتبه دورتر می افتد آنرا نایر خواندند. و این معنی ابومسلم بشاری که یکی از فحول شعراء عجم بوده است روایت میکند. و باشد که حرف نایر متکرر گردد و دو و سه نایر باشد چنانکه در اصناف قوافی بیان کنیم. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 202). و رجوع به نایر شود
شمس قیس گوید: یاء و دال است که در آخر کلمه فایدۀ ضمیر جماعت حاضران دهد، چنانکه می آیید و میروید و ربط را نیز باشد، چنانکه عالمید و توانگرید. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 165). و رجوع به ’ید’ شود. و نیز در عنوان حرف ضمیر و رابطه گوید: یائی است که در اواخر افعال ضمیر مخاطب باشد، چنانکه رفتی و میروی و در اواخر صفات حرف رابطه باشد، چنانکه تو عالمی، تو توانگری. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 187). رجوع به ’ی’ و ’حرف اضافت و ضمیر’ شود
شمس قیس گوید: یاء و دال است که در آخر کلمه فایدۀ ضمیر جماعت حاضران دهد، چنانکه می آیید و میروید و ربط را نیز باشد، چنانکه عالمید و توانگرید. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 165). و رجوع به ’ید’ شود. و نیز در عنوان حرف ضمیر و رابطه گوید: یائی است که در اواخر افعال ضمیر مخاطب باشد، چنانکه رفتی و میروی و در اواخر صفات حرف رابطه باشد، چنانکه تو عالمی، تو توانگری. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 187). رجوع به ’ی’ و ’حرف اضافت و ضمیر’ شود
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن: قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نشایم. نظامی. خدایا حرفگیران در کمینند حصاری ده که حرفم را نبینند. نظامی. چو حرفم برآید درست از قلم مرا از همه حرفگیران چه غم. سعدی. زبان همه حرفگیران ببست که حرف بدش برنیامد ز دست. سعدی. خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند در بر رخ مردمان نادان بستند کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست و زبان حرفگیران رستند. سعدی. ، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر: بگویند از این حرفگیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار. سعدی. ، مصحح. غلطگیر
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن: قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نشایم. نظامی. خدایا حرفگیران در کمینند حصاری ده که حرفم را نبینند. نظامی. چو حرفم برآید درست از قلم مرا از همه حرفگیران چه غم. سعدی. زبان همه حرفگیران ببست که حرف بدش برنیامد ز دست. سعدی. خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند در بر رخ مردمان نادان بستند کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست و زبان حرفگیران رستند. سعدی. ، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر: بگویند از این حرفگیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار. سعدی. ، مصحح. غلطگیر
شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به ’دار’ شود. و نیز در جای دیگر گوید: نون و الف و کافی است که در اواخر اسماء معنی نعت دهد، چنانکه غمناک و سهمناک، و گویند این جامه ای پرزناکست و خاکی ریگ ناکست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 173). و رجوع به ’ناک’ شود. و نیز در عنوان ’حرف صفت و جمع و تعدیت و اضافت و توقیت’ گوید: الف و نونی است که در اواخرافعال معنی اتصاف دهد به صفاتی مانند افعال، چنانکه خندان و گریان و افتان و خیزان. و در اواخر اوامر صحیحه، فایدۀ تعدیت دهد، چنانکه بخندان و بگریان و برخیزان و برسان. و در صیغ اضافت فایدۀ جمع دهد، چنانکه اسبم و اسبمان، اسبت اسبتان، اسبش اسبشان، و در اواخر اوقات و ازمنه معنی توقیت دهد، چنانکه سحرگاهان و بامدادان و ناگاهان و بیگاهان، و حرف جمع چون موصول به هاء بیان حرکت شود معنی لیاقت و مشابهت دهد، چنانکه مردانه و پادشاهانه و بزرگانه. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). و رجوع به ’ان’ شود. و نیز همو در عنوان حرف نعت آرد: میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد، چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند. و نزدیک بدین معنی (است ’وند’ در) خداوند و خویشاوند و پاوند یعنی بند که برپای نهند، و آوند خنور آب را گویند، و همانا در اصل آب وند بوده است. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 164). رجوع به ’وند’ و ’مند’ شود. و نیز در عنوان حرف صفت و فاعل گوید: الفی است که در پایان کلمه معنی فاعلیت دهد، چنانکه دانا، بینا... و در پایان صفات معنی اتصاف را دهد، چون زیبا، شکیبا... (المعجم ص 154)
شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به ’دار’ شود. و نیز در جای دیگر گوید: نون و الف و کافی است که در اواخر اسماء معنی نعت دهد، چنانکه غمناک و سهمناک، و گویند این جامه ای پرزناکست و خاکی ریگ ناکست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 173). و رجوع به ’ناک’ شود. و نیز در عنوان ’حرف صفت و جمع و تعدیت و اضافت و توقیت’ گوید: الف و نونی است که در اواخرافعال معنی اتصاف دهد به صفاتی مانند افعال، چنانکه خندان و گریان و افتان و خیزان. و در اواخر اوامر صحیحه، فایدۀ تعدیت دهد، چنانکه بخندان و بگریان و برخیزان و برسان. و در صیغ اضافت فایدۀ جمع دهد، چنانکه اسبم و اسبمان، اسبت اسبتان، اسبش اسبشان، و در اواخر اوقات و ازمنه معنی توقیت دهد، چنانکه سحرگاهان و بامدادان و ناگاهان و بیگاهان، و حرف جمع چون موصول به هاء بیان حرکت شود معنی لیاقت و مشابهت دهد، چنانکه مردانه و پادشاهانه و بزرگانه. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). و رجوع به ’ان’ شود. و نیز همو در عنوان حرف نعت آرد: میم و نون و دالی است که در اواخر صفات به معنی نعت باشد، چنانکه دانشمند و حاجتمند و هنرمند و دردمند. و نزدیک بدین معنی (است ’وند’ در) خداوند و خویشاوند و پاوند یعنی بند که برپای نهند، و آوند خنور آب را گویند، و همانا در اصل آب وند بوده است. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 164). رجوع به ’وند’ و ’مند’ شود. و نیز در عنوان حرف صفت و فاعل گوید: الفی است که در پایان کلمه معنی فاعلیت دهد، چنانکه دانا، بینا... و در پایان صفات معنی اتصاف را دهد، چون زیبا، شکیبا... (المعجم ص 154)